گروه نویسندگان ایران فکت رکوردز
این نوشته از پیش از شروع جنبش انقلابی زن زندگی آزادی شروع میکند و زمینههای شکلگیری آن را بهطور اجمالی بررسی میکند. انقلاب را همانند همه پدیدههای اجتماعی و سیاسی برآمده از علل دور و علل نزدیک میداند. با تکیه بر این پیشزمینه، از علل دورتر شروع میکند و لحظات مهم شکلگیری خواست عمومی سرنگونی جمهوری اسلامی را کنار هم میگذارد و به شهریور ۱۴۰۱ میرسد.
این گزارش وقوع انقلاب زن زندگی آزادی را در ادامه اعتراضات و پویشهای سیاسی اجتماعی ایران در همه دهههای گذشته میبیند. جنبش اعتراضی-انقلابی زن زندگی آزادی نه پدیدهای خلقالساعه و نه تمام شده است. گزارش، راوی مراحل مختلف این جنبش انقلابی است. در بخش دوم به فازهای مختلف انقلاب اشاره میکند و با تفکیک مراحل ۱.خشم ۲.امید ۳.نگرانی و بیم برای آینده، روند وقایعمحوری را از رویدادها ترسیم میکند. در بخش سوم به سراغ روند کرونولوژیک میرود. این گزارش در بخش چهارم با توجه به فکتها و تحلیلهای ارائه شده، سناریوهای محتملی را از آینده تصویر میکند.
رویکرد گزارش به روند اعتراضات
این رویکرد همراه و همدل با انقلاب است و روایتهای مختلف همدل با انقلاب را درون خود نگهمیدارد و به آنها میپردازد. انقلاب را پدیدهای سراسری و ملی در ایران میبیند و زنان را دارای موقعیت ویژهای در زنده و فروزان نگهداشتن موقعیت انقلابیها. انقلاب زنانه یا انقلاب ملی بودن را در تضاد با هم نمیبیند. چالشی که در میان برخی گروههای سیاسی به همنوایی و در برخی دیگر به تضاد روایتها منجر شد. موقعیتهای متضادی که در عین برآمدن از دل جنبش انقلابی، گاهی علیه انقلاب عمل میکرد.
در مجموع، تئوریهای کلاسیک انقلاب و شورش در علوم اجتماعی و سیاسی قادر به تدوین دو دسته زمینه و علل برای رویدادهای اعتراضی و انقلابیاند. دسته اول با فرض عقلایی-محاسبهگر بودن شهروندان سعی میکند موقعیتها و علل اعتراض شهروندان را در افق حداکثرسازی منفعتشان برای تغییر شرایط ببیند. در این دسته شهروندان بر محاسباتی تکیه میکنند که منفعت یا سود آنها را بیشتر کند. شهروندان از کانال اعتراض و انقلاب، منافع، سود و مطلوبات خود را به شکل حداکثر دنبال میکنند. افراد سودجویان حداکثری(Utility-maximizer) هستند. در دسته دوم شهروندان حامل ارزشها و آرمانهایی هستند و در پاسخ به خواست قلبی و آرمانیشان به اعتراضات ملحق و بازیگر انقلاب میشوند. در رویکردهای متاخرتر روانشناسی سیاسی، پای عواطف به عنوان عامل تعیین کننده رفتار شهروندان در الحاق به جنبشهای اعتراضی و انقلابی بیشتر دیده میشود. بهویژه بعد از بهار عربی تاکید بر نقش آفرینی عواطف عمومی و سیاسی مردم بر تصمیمهای اعتراضی و انقلابی تبدیل به گشایش جدیدی در فهم رفتارشهروندان شد. دومینیک مویزی روند آغاز و گسترش بهار عربی را در گرو فهم «ژئوپلتیک عواطف» میداند و از فرهنگهای ۴گانه ترس، امید، خشم و حسرت نام میبرد. وندی پرلمن هم با تاکید بر ریزبنیانهای شکلگیری انقلابهای عربی نقش عواطف را به دو دسته( ترس- ناراحتی، خشم- شرم) در مقابل (خشم لذت و انزجار) تقسیم میکند و عمل انقلابی متفاوتی از هر کدام نتیجهگیری میکند. دسته دوم است که به رفتارهای مهورانه، استقبال از خطر، حس اثربخشی در جامعه و تشویق و ترویج بیشتر مقاومت منجر میشود. در حالیکه دسته اول عواطف به ارزیابیهای بدبینانه منجر میشود. از این رو رویکرد گزارش به انقلاب از این منظر، فهم عواطف سیاسی مردم در نیمه دوم دهه ۹۰ خورشیدی است.
وجه دوم مورد توجه در رویکرد بیان ماهیت این جنبش انقلابی است. تداوم، تکثر، وفاداری به ارزشهای روشنگری، جستجوی تجدد و پیوند با جهان، درخواستی که به شکل طغیان علیه حجاب اجباری خود را مرئی میکند، به لایهها و قشرهای مختلفی کشیده میشود. چنین باور داریم که جنبش مستقل از نیروهای سیاسی که توانستهاند بخشی از آن را نمایندگی کنند، در حال گسترش و تعمیق است.
مخاطبان گزارش
این گزارش بدون طرفگیری سیاسی از نیروهای حاضر و فعال در صحنه سیاسی ایران در دو سال گذشته، برای مخاطبان و علاقمندان بحثهای سیاسی، روزنامه نگاران و محققان مسائل ایران است. بعلاوه شهروندانی که سرعت گذشت تحولات و فشار و همزمانی رویدادهای متعدد، امکان در اختیار داشتن یک تصویر عمومی و بزرگ از انقلاب را برایشان غیر ممکن کرده بوده. ما سعی میکنیم در یک نوشته منسجم سیری از رویدادها را به تحلیل موقعیت پیوند بزنیم و در انتها چشم اندازهای آتی را ترسیم کنیم.
هدف گزارش
گروه ایران فکت ریکوردز از ابتدا در دیگر گزارشها نیز تلاش کرده بود، با زیرنظرگرفتن دقیق تحولات ایران، کنشگری حقیقتمحور را ترویج کند. گزارش فعلی نیز با توجه به وقوع رویدادهای پیچیده و همزمان و تحولات بزرگ و تکان دهنده در عرصه سیاسی ایران [درون مرز و برون مرز] تلاش میکند به هدف اولیه خود برای ثبت حقیقتی که به آن وعده داده، عمل کند.این نوشته با دریافت نقدها و بازخوردهای بعد از انتشار باز هم بروزرسانی خواهد شد.
بخش اول : پیش از واقعه، تاریخچه اعتراضات
حجاب اجباری: تقابل مردم ایران و تمامیتخواهی اسلامی به درازای عمر جمهوری اسلامی
نخستین اعتراض مردمی در تاریخ جمهوری اسلامی، اعتراض زنان به حجاب اجباری بود که ١۵ روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند سال ۱۳۵۷ و همزمان با روز جهانی زن رخ داد. این اعتراض در پی چاپ سخنرانی خمینی به عنوان تیتر اول روزنامه اطلاعات مورخ ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ آغاز شد. در این مطلب با عنوان «نظر امام درباره حجاب» آمده بود: الان وزارتخانهها آن طوری که برای من نقل میکنند، باز همان صورت طاغوت را دارد. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنان لخت بیایند. زنها بروند اما باحجاب باشند. چاپ این مطلب با راهپیماییهای پراکندهای در موافقت و مخالفت حجاب همراه شد.
از جنبشهای معیشتی در حاشیه کلانشهرها تا جنبش سبز (مطالبات انتخاباتی- ظهور براندازی)
دهه ۸۰-۱۳۷۰
بعد از جنگ و در اوایل دهه ۷۰ اعتراضات کوی طلاب مشهد (۱۳۷۱)، اعتراضات قزوین (۱۳۷۳) و اسلامشهر (۱۳۷۴) عمدتا با مطالبات اقتصادی و علیه برنامههای شهرسازی، تقسیمات کشوری و گرانی بعد از سرکوب خونین مخالفان در زندانهای سراسر کشور و کشتار دستهجمعی آنها، به مهمترین اعتراضات خیابانی ضدحکومتی بعد از انقلاب و جنگ تبدیل شد. اواخر دهه ۷۰ نیز جنبش دانشجویی در تهران و تبریز در تیرماه ۱۳۷۸ یکی از مهمترین اعتراضات ضدحکومتی را رقم زده بودند. اما در دهه ۸۰ و با پایان انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ و اعلام خبر پیروزی محمود احمدی نژاد، میرحسین موسوی نتایج این انتخابات را نپذیرفت و سه روز بعد، در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ یکی از مهمترین اعتراضات گسترده میلیونی در خیابانهای تهران به وقوع پیوست. ماشین سرکوب چند جانبه حکومت روبروی اعتراضات قرار گرفت و باردیگر از زندان و بازداشتگاهها تا خیابان، از نیروهای رسمی تا لباس شخصیها، خشونتهای گسترده و حتی بیسابقهای را علیه شهروندان معترض و عادی به نمایش گذاشتند. در این دور از اعتراضات، مردم معترض به نتیجه انتخابات با شرکت در یک تجمع گسترده اما مسالمتآمیز بدون هیچ ملاحظهای روبروی سرکوب شدید و خونباری قرار گرفتند. این تظاهرات با تیراندازی برخی از نیروهای بسیجی به خشونت کشیده شد. بر خلاف سایر حرکتهای اعتراضی، این بار اما تلفنهای همراه فرصتی بودند تا وقایع را به تصویر بکشند و به وسیله اینترنت در اختیار مخاطبان جهانی بگذارند. تصاویر جان باختن ندا آقاسلطان او را به نمادی از مبارزه مردم در آن دوران بدل کرد.
دهه نود و اعتراضات صریح ضدحکومتی
دهه ۱۳۹۰ شامل اعتراضات گسترده و با فاصله های زمانی کوتاه است. افزایش فشار اقتصادی، بستهتر شدن فضا برای انتقاد و ناامیدی از آینده، تاثیر فراوانی بر نحوه اعتراضات در سالهای دهه ۹۰ خورشیدی در ایران داشته است. اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ از مشهد آغاز شد. اما به سرعت گسترش یافت، ماهیت آن تغییر کرد و به سرعت اصل نظام را هدف قرار داد. یکی از مشهورترین شعارهای آن حرکت اعتراضی «اصلاحطلب، اصولگرا! دیگه تمومه ماجرا» بود. در تابستان ۱۳۹۷ نیز موج دیگری از اعتراضات در برخی شهرها رقم خورد. نارضایتیهای اقتصادی، بحرانهای محیطزیستی، فشار و سرکوب اجتماعی، بیاعتمادی به حکومت، سرکوب شدید سازمانهای مردمی و …باعث شد صحنه گسترده اجتماعی حامل نارضایتیهای سیاسی شود. انسداد شدید سیاسی تقریبا این قطعیت عمومی را شکل داده بود که ریشه همه مشکلات خود حکومت است. بنابراین خواست تغییر یا سرنگونی این حکومت به خواستی عمومی در اعتراضات تبدیل شد. عمدتا اعتراضات دهه ۹۰ خورشیدی را با توصیف «افقیشدن» و «نسلی شدن» معرفی میکنند. افقی شدن، دال بر عمومیتر شدن اعتراضات و دربرگرفتن گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی است و نسلی شدن بهطور خاص بر فاصلهای تاکید میکند که نسل Z در ایران بلحاظ نظام باوری و سبک زندگی با جمهوری اسلامی دارد. هر چه از دهه ۹۰ به سالهای هزاره جدید خورشیدی نزدیک میشویم، اعتراضات از خواستهای موردی و صنفی عملا به مناقشه میان جهانبینی رژیم و مردم در تکثری دائما در حال گسترش میل میکنند.
آبان ۱۳۹۸ و نقطه عطف اعتراضات
اجرای مجدد سهمیه بندی بنزین و افزایش ۲۰۰ درصدی قیمت سوخت یک شبه، مردم را به شوک فرو برد. برخی از رانندگان، در یک حرکت اعتراضی اتومبیلهای خود را در خیابان خاموش کردند تا اعتراض خود را به نمایش بگذارند. اما با سرکوب نیروهای امنیتی، اعتراضات آبان ۹۸ به سرعت به یکی از خونبارترین حوادث بعد از انقلاب منتهی شد. جمهوری اسلامی که سابقه فشارهای بینالمللی را در پی انتشار تصاویری از سرکوب خشونت آمیز سال ۱۳۸۸ تجربه کرده بود، به یکباره کل اینترنت را از دسترس خارج کرد و به شدیدترین وضع ممکن، این اعتراضات را سرکوب نمود. اعتراضاتی که سه روز به طول انجامید، اما طبق آمار «عفو بین الملل» دست کم ۳۲۴ نفر و به گفته «رویترز» بالغ بر ۱۵۰۰ کشته برجای گذاشت . در گزارش ها آمده است که اغلب کشته شدگان، بر اثر اصابت گلوله به سر یا بالا تنه کشته شدهاند.
شلیک به هواپیمای اوکراینی
پرواز ۷۵۲ هواپیمایی اوکراینی در ساعت ۶:۱۲ دقیقه چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ در صباشهر در نزدیکی تهران با شلیک دو موشک از پدافند سپاه پاسداران مستقر در نزدیکی فرودگاه خمینی سقوط کرد و ۱۷۶ مسافر و خدمه آن همگی کشته شدند. علیرغم کارزارهای رسانهای و تبلیغاتی در میان رسانههای حکومتی و فضای آنلاین که شلیک به هواپیما را خطای انسانی یا نقص فنی مینامیدند، نهایتا پس از سه روز سپاه پاسداران با عنوان خطای انسانی مسئولیت شلیک را پذیرفت.
بعدها شواهد مهمی در دادگاه عالی اونتاریو مورد استناد قرار گرفت که شلیک به هواپیما را عامدانه و اقدامی تروریستی نامید. اقدامی که ظاهرا برای کنترل تنش نظامی بوجود آمده بعد از کشتهشدن قاسم سلیمانی و حمله نمایشی جمهوری اسلامی به پایگاه عینالاسد در عراق بروز کرده بود. خانواده قربانیها نیز بعدا تایید کردند در جریان جلسات خصوصی با مسئولان سپاه آنها به اهمیت و ضروری بودن شلیک به این هواپیما تاکید کرده بودند و آن را اقدامی برای کنترل بزرگ شدن دامنه جنگ و کشته شدن میلیونها نفر آدم نامیده بودند. شواهد مشابهی از عامدانه بودن شلیک به هواپیمای اوکراینی در سخنان حسین سلامی فرمانده سپاه در جلسه علنی مجلس شورای اسلامی هم قابل ردیابی بود. خانوادههای قربانیان در جریان این شلیک عمدی، بعدا با تاسیس انجمنی برای دادخواهی عزیزان از دست رفتهشان تلاشهای بسیاری کردند.
در اعتراض به شلیک به هواپیمای اوکراینی چندین تجمع اعتراضی در تهران و شهرهای مشهد، ساری، اصفهان، رشت، همدان، کرمان، شیراز، بابل و ارومیه برگزار شد. اعلام رسمی سپاه پاسداران مبنی بر شلیک مستقیم دو موشک به هواپیمای مسافربری موج نارضایتی و بهت عمومی را در ایران گسترش داد. برخی از معترضان به شلیک موشک به هواپیمای مسافربری اوکراینی، بازداشت و به حبسهای طویلالمدت و اخراج از دانشگاه و محل کار متهم شدند.
پاندمی کرونا در قالب یک سیاست کشتار رسمی -نقش خامنهای
نارضایتی در میان ایرانیان بعد از سرکوب خونین آبان ۹۸، شلیک به هوپیمای مسافربری به دوران کرونا برخورد کرد. همزمان مجموعهای از تصمیمها و برنامهریزیهای عامدانه توسط حکومت و بهویژه شخص رهبر جمهوری اسلامی موجب افزایش مرگهای چندصدهزارتایی ناشی از ویروس کووید ۱۹ شد. رهبر جمهوری اسلامی دستور تزریق سرمایه به بنگاههای اقتصادی نزدیک به خود را صادر کرد و از این طریق ماموریت تولید واکسن داخلی را به کنترل عمومی پاندمی و واردات نمونه خارجی یا استفاده از واکسن تایید شده خارجی ترجیح داد.
از آن مهمتر، دستور رهبر جمهوری اسلامی مبنی بر ممنوعیت واردات هرگونه واکسن امریکایی -بریتانیایی به کشور، عملا موجب افزایش مرگهای چندصدهزارتایی بر اثر تاخیر ورود واکسنهای تایید شده جهانی شد. کانون مدافعان حقوق بشر ایران نیز با ارسال نامهای به گزارشگر ويژه سلامت سازمان ملل متحد، از نقش و برنامه رهبر جمهوری اسلامی در کشتار مردم بوسیله پاندمی پرده برداشتند. کانون مدافعان حقوق بشر به مدیریت شیرین عبادی، روز دوشنبه ۲۵ مرداد ١۴۰۰ در نامهای به تیالنگ موفوکنگ، گزارشگر ویژه حق سلامت جسمی و روانی سازمان ملل متحد، تلاش کرد، او را در جریان “وضعيت اسفناک و غم انگيز” سلامت مردم ايران قرار دهد. این کانون به این اشاره کرد که علی خامنهای در اوج بحران کرونا ورود واکسنهای معتبر و مورد تایید سازمان بهداشت جهانی به ایران را به خاطر “آمریکایی و انگلیسی” بودن این واکسنها ممنوع کرد. این کانون در نامه خود خامنهای را مسئول ناکارآمدی و ناتوانی نظام پزشکی و درمانی ایران در مبارزه با كرونا دانست که “منجر به تلفات جمعیت زیادی از مردم بیدفاع ایران شده است”. اکثر امضا کنندگان و وکلای معترض در داخل ایران به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند.
رهاشدن مردم در بیتفاوتی از سوی حکومت در حل عاجل بحران و اتلاف وقت برای تخصیص منابع مالی بیشتر به بنگاههای اقتصادی و فشار اقتصادی خرد کننده هم در میان مردم و بواسطه هزینههای درمانی کووید ۱۹، نارضایتی در میان مردم را به سطح بالاتری کشاند. این در حالی بود که رهبر جمهوری اسلامی به عنوان تصمیمگیر اصلی استفاده از منابع ارزی برای تامین مالی بنگاههای اقتصادی نزدیک به خود، در جریان انتشار گزارشهایی در تلویزیون به مردم توصیه میکرد میتوانند با خواندن ادعیه مذهبی با ویروس مبارزه کنند.
فضای پاندمی کرونا تبدیل به فرصت جدید دیگری برای حکومت در تضعیف جامعه با هدف کم کردن اعتراضات سیاسی شد. گروههای نزدیک به بیت رهبر جمهوری اسلامی و وزارت بهداشت، در کنار هولدینگهای اقتصادی مثل «برکت» عملا دست به غارت منابع با نام تولید واکسن داخلی و پیش بردن تبلیغات ضد امریکایی زدند. رسانههای فارسی با گزارشهای مختلفی نشان دادند چطور بنیاد برکت وابسته به ستاد اجرایی فرمان امام(خمینی) عملا با دستبرد به منابع مالی صدها میلیون دلار از منابع عمومی را به نام تولید واکسن تباه کرده و عملا دست به تولید واکسنهایی زده که استانداردهای معمول تولید واکسن را رعایت نکرده و از این رو برای سلامت عمومی شهروندان بسیار خطرناک بودهاند.
کرونا نیز تبدیل به یکی از فصلهای مهم اختلاف میان مردم و حکومت از همان ابتدای اطلاعرسانی در مورد ویروس تا پایان دوره همهگیری شد. عملا انتقادها نسبت به بیتوجهی، سواستفاده از منابع و کلاهبرداریهای سازمان یافته در حوزه بهداشت و آمارسازی دروغین تبدیل به یکی دیگر از منابع خشم جدید و گسترش دایره افقی نارضایتیها در ایران شد. در این میان شهروندان بسیاری بودند که با منتشرکردن ویدئوهایی از مراسم تشییع یا عزاداری برای عزیزانشان، رژیم را به بیکفایتی و اتخاذ سیاست نادرست و مرگبار تولید واکسن داخلی به جای واردات نمونه خارجی و انتشار آمار دورغ خطاب قرار میدادند.
اعتراضات ۱۴۰۰و ۱ ۱۴۰
اعتراض های تابستان سال ۱۴۰۰ ابتدا از خوزستان با موضوع بی آبی شروع شد و به دنبال آن در پاییز همان سال تجمع اعتراضی کشاورزان اصفهان در تاریخ جمعه ۲۸ آبان سال ۱۴۰۰ بهصورت گسترده و آرام در اعتراض به خشکسالی و قطع حق آبه شکل گرفت . این اعتراضات که ابتدا مسالمت آمیز بود پس از حمله یگان ویژه به خشونت کشیدهشد و روند آن از اعتراض به بیآبی گذر کرد و به اعتراض علیه حاکمیت بدل گشت.واکنش مردم به سرکوب خونین اعتراضات بیآبی و خشک کردن هورالعظیم و کشته شدن حداقل ۱۴ معترض وجه دیگری از خشم انباشته شده در شهرهای کوچک و بزرگ ایران بود.
در خرداد ۱۴۰۱ نیز اعتراضات در آبادان بدنبال فروریختن ساختمان تجاری ناتمام و نوسازی موسوم به متروپل بالا گرفت. نقش فساد مسئولان و عدم پاسخگویی درست که به مرگ بیش از ۴۰ نفر منجر شد، موجی از خشم و ناراحتی سراسری را در ایران ایجاد کرد. ابتدا مردم آبادان طی چند روز در خیابانها شروع به راهپیمایی کردند. این اعتراضات که در آبادان با کندی اینترنت و گسیل مأموران امنیتی همراه شد، به شهرهای دیگر ایران نیز گسترش پیدا کرد و مجددا به شکل تظاهرات ضد حکومتی درآمد. دهه ۹۰ در ایران را باید جشنواره اعتراضات و تظاهرات مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی، سبک زندگی، سلامتی، محیطزیستی، آموزشی ، ورشکستگی، بازنشستگان دانست.
جنبش نوین اعتراضی زنان
بعد از شکست جنبش سبز در ایران و خاموش شدن کمپین یک میلیون امضا که بزرگترین کارزار جنبش زنان ایران برای تغییر قوانین و فشار به رویههای قانونگذاری در سطح رسمی بود، جنبش زنان در ایران به اشکال دیگری از پیگیری خواستها و مطالبات خود حرکت کرد. این موضوع را بیش از هر چیز با قوت گرفتن «امر غیررسمی» باید توضیح داد. بعد از دهه ۱۳۹۰ اشکال جدیدی از زندگی در میان جوانان و زنان قابل ردیابی بود. پیش از این اگر زنان جوان به تغییر قوانین امید بسته بودند و اشکال سازماندهی در خیابان یا گروههای مختلف کنشگری را دنبال میکردند، از اوایل دهه ۹۰ با گسترش ضریب دسترسی به اینترنت و شبکههای اجتماعی، تحولات اجتماعی هم در ماهیت، هم در فرم و هم در اشکال سازماندهی تغییر میکرد. امرغیررسمی بیان جدیدی در شبکههای آنلاین پیدا کرد. کمپینهای مخالفت و مبارزه با حجاب اجباری اشکال جدیدی از این فرم اعتراضات بودند. زنان یا افراد معترض دیگر بدنبال اصلاح قوانین یا تغییر موادی از قانون نبودند که بیشترین نابرابریها را ببهصورتانونی بر زندگی آنها اعمال میکرد، بلکه اساسا خودشان را بیرون از این قوانین بر پایه شریعت تعریف میکردند. امرغیررسمی بصورتی در جریان بود که افراد خود را از نظام حقوقی رژیم که پیشتر بدنبال اصلاح و تغییر آن بودند، جدا کردند و خود را بیرون از آن تعریف میکردند. اعتراض به حجاب یکی از نمودهای این استقلال سیاسی در برابر رژیم بود. استقلالی که به ظهور خواست سرنگونی رژیم کشیده شد.
دختران خیابان انقلاب
ویدا موحد معروف به دختر خیابان انقلاب، نام زن جوانی بود که روز شش دی سال نود و شش و قبل از تظاهرات سراسری سال نود و شش روسری خود را بر چوب کرد و بالای سکویی در خیابان انقلاب ایستاد. بعد از او زنان زیادی با به چوب کردن روسری های خود و ایستادن در میادین و خیابان های شهر از حرکت او حمایت کردند. بسیاری از این زنان دستگیر شده و به مجازات های سنگینی محکوم شدند .
سه ماه پیش از کشته شدن مهسا زن و شوهر ورزشکاری در یکی از پارکهای تهران به نام پردیسان با بدرفتاری گشت ارشاد و پلیس حاضر در محل روبرو شدند و پلیس در این واقعه اقدام به تیراندازی به شوهر میکند. حادثه بازتاب زیادی پیدا کرد و مثل همیشه بدون نتیجه مشخصی خاموش شد. دو ماه پیش از کشته شدن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد، سپیده رشنو، نویسنده و ویراستار، در طی یک مشاجره با یک زن آمر به معروف در اتوبوس و تهدید او مبنی بر اینکه که فیلم بدون روسری سپیده رشنو را به سپاه می دهد بازداشت و مجبور به اعتراف تلویزیونی شد. در این اعتراف به وضوح مشخص بود که رشنو مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
بخش دوم : واقعه
ـ
قتل مهسا : خشم
عصر روز سهشنبه، ۲۲ شهریور، نزدیک ایستگاه مترو «شهید حقانی» در مرکز تهران ژینا مهسا امینی که همراه با خانواده اش برای دیدار بستگان از سقز به تهران آمده بودند توسط ماموران گشت ارشاد بازداشت میشود. ماموران پس از ضرب و شتم برادر مهسا که او را همراهی میکرد، به او میگویند او را برای «کلاس توجیهی» به پلیس امنیت اخلاقی خیابان وزرا میبرند و پس از یک ساعت خواهرش را آزاد خواهند کرد. او به ساختمان وزرا مراجعه میکند و وقایع آن روز را اینگونه شرح میدهد: وقتی رسیدم جلوی ساختمان وزرا حداقل ۶۰ – ۷۰ نفر با لباس برای دخترهای بازداشتی، همانجا منتظر ایستاده بودند. چند نفر که آزاد شدند، ناگهان صدای جیغ و داد بلند شد. همه در ساختمان را میکوبیدیم. از در بالا رفتیم. اما در را باز نکردند. یکدفعه مامورها با گاز اشکآور و باطوم بیرون آمدند و به ما حمله کردند… پنج دقیقه بعد یک آمبولانس از ساختمان خارج شد. هر دختری که بیرون میآمد میگفت یک نفر را کشتند. عکس مهسا را به دخترها نشان میدادم. از میان آنها یک نفر گفت که مهسا در بغل خودش این مسئله برایش پیش آمد. شوکه و ترسیده بودم. از یک سرباز پرسیدم که چی شده؟ گفت از سربازهای خودمان یکی زخمی شده. دروغ گفتند.. سجاد خداکرمی، روزنامهنگار، در گفتوگو با تلویزیون صدای امریکا گفته بود: یکی از بازداشتیها که در خودروی گشت ارشاد حضور داشته، تایید میکند که ضرب و جرح در خودرو انجام شده و وقتی به بازداشتگاه میرسند حال عمومی او ناخوشایند بوده، اما سطح هوشیاری خوبی داشته است. بر اساس گزارشها، پس ازبیاعتنایی ماموران بازداشتگاه به وضعیت او و اعتراض دیگر بازداشتشدگان، درگیری رخ میدهد و سرانجام آمبولانس با تاخیر زیاد برای انتقال مهسا امینی به بیمارستان کسری، به بازداشتگاه میرسد.در صحنه هایی از فیلم مدار بسته بازداشتگاه وزرا دیده میشود که مهسا پس از صحبت با یک مامور زن و اشاره او به مانتوی جلو بازش به زمین می افتد. اطلاع دقیقی از این که چقدر طول کشید تا آمبولانس به محل اعزام شود در دسترس نیست و آیا اینکه او موقع اعزام به بیمارستان زنده بوده یا خیر. با انتشار تصویر مهسا در روی تخت بیمارستان که در شبکه های اجتماعی پخش شد و دستگاه های پزشکی بسیاری به او وصل هستند این ظن که او موقع اعزام به بیمارستان زنده نبوده تقویت شد. در صورت اعلام مرگ فوری بیمارستان موظف بود جسد را برای تشریح به پزشک قانونی بفرستد. در شب اعزام مهسا به بیمارستان، روزنامه نگاری به نام حامد شفیعی که تصادفا در بیمارستان حضور داشت این مساله را در استوری اینستاگرم خود شرح میدهد که مورد توجه نیلوفرحامدی روزنامه نگار قرار میگیرد و پس از هماهنگی با سردبیر خود بلافاصله به بیمارستان مراجعه میکند و در تصویر معروفی لحظه سوگ خانواده مهسا را ثبت میکند. نیلوفر حامدی سی شهریور بازداشت و پس از چندین ماه حبس به اقدام علیه امنیت ملی متهم و سپس تبرئه شد. سه روز بعد ،مرگ ژینا مهسا امینی رسما اعلام شد . علت مرگ جراحات ناشی از ضربات وارده به جمجمه اعلام شد.دستگیری و ضربوشتم مهسا امینی توسط گشت ارشاد و به کما رفتن او، خشم عمومی مردم را در جامعه و شبکههای اجتماعی در پی داشت. ساعاتی پس از فوت مهسا امینی در روز جمعه ۲٥ شهریور در بیمارستان کسری تهران، گروهی از مردم مقابل این بیمارستان تجمع کردند. این تجمع با حضور نیروهای امنیتی به خشونت و بازداشت معترضین منجر شد.
خروش خیابانها
بامداد ۲۶ شهریور پیکر مهسا امینی به سقز انتقال داده و با حضور گسترده مردم و همچنین نیروهای امنیتی، در آرامستان آیچی به خاک سپرده شد. روی سنگ قبر او نوشته شده بود: «ژینا جان تو نمیمیری. نام تو رمز میشود.» پیشتر نیروهای امنیتی قصد داشتند او را شبانه و بدون حضور مردم خاکسپاری کنند که با ممانعت خانواده او مواجه شدند. همچنین در روز خاکسپاری، نیروی انتظامی راههای منتهی به شهر سقز را مسدود کردند تا جلوی حضور بیشتر مردم را بگیرند.در همین روز بیمارستان کسری اعلام کرد که مهسا امینی «بدون علائم حیاتی» به آنجا اعزام شده بود. نخستین ویدیوها از سقز نشان میداد زنان در جریان خاکسپاری، با برداشتن روسریهایشان و چرخاندن آنها در بالای سر، اعتراض بیسابقهای به حجاب اجباری از خود نشان دادند و به گفتن شعار زن زندگی آزادی ژن ژیان ئازادی پرداختند. مردم بعد از مراسم خاکسپاری مقابل فرمانداری تجمع کردهاند و عدهای بر اثر تیراندازی مجروح شدند. همزمان با برخی فراخوانها برای تجمع اعتراضی، اولین گزارشها از ایجاد اختلال در اینترنت در همین روز منتشر شد. تجمعهای اعتراضی به سایر شهرها در کردستان و سراسر ایران گسترش یافت. در سنندج معترضان بنر قاسم سلیمانی را پایین کشیدند. شعار زن زندگی آزادی در کنار برداشتن روسری از سر تبدیل به صحنه ثابتی از اعتراضات در همه کشور شد.
مرگ مهسا امینی باعث واکنشهای گستردهای در سطح داخلی و بینالمللی شد. واکنشها به کشته شدن او در شهرهای ایران و فضای مجازی سبب شد که هشتگ فارسی #مهسا_امینی با گذر از مرز صد میلیون توییت و ریتوییت ترند جهانی شود. با ترند شدن نام مهسا امینی در توییتر سابق و ایکس فعلی خبر جان باختن او در رسانههای مهم دنیا بازتاب یافت. در حالی که رسانههای ایران خبر دادند ابراهیم رئیسی آماده سفر به ایالات متحده آمریکا برای شرکت در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک میشود، فرمانده انتظامی تهران بزرگ گفت پلیس هیچ قصوری در سرکوب معترضان نداشته است. در برخی شهرهای کردستان به نشانه اعتراض اعتصاب شد و در دیواندره، نیروهای انتظامی به سمت معترضان شلیک کردند که باعث کشته شدن حداقل دو نفر شد. در تهران دانشجویان دانشگاههای علامه طباطبایی، تهران، امیرکبیر، شهید بهشتی و تربیت مدرس تجمع اعتراضی برگزار کردند که در مواردی به درگیری با نیروهای بسیج ختم شد. گروهی از فعالان زن برای روز دوشنبه ۲۸ شهریور در خیابان حجاب تهران فراخوان تجمع دادند. در خیابانهای پایتخت هم نخستین اعتراضها از بلوار کشاورز آغاز شد و زنان شعار «مرگ بر دیکتاتور» سردادند. ویدیوها نشان میداد درگیری مردم با نیروهای ضدشورش شدید بوده است. شهرهای دیگر از جمله رشت، مشهد، اصفهان، سنندج، بوکان و کرج هم صحنه اعتراضهای خیابانی بودند. عکسها و فیلمهای زیادی نشان میداد که زنان روسری از سر برداشتهاند و در تهران ویدئویی از شلیک مستقیم به معترضان در بلوار کشاورز منتشر شد. از ساعات اولیه بامداد بیست و نه شهریور دیگر مشخص شد اعتراض به مرگ مهسا امینی به سراسر ایران گسترش یافته است. تصاویر منتشر شده نشان میداد زنان در برابر نیروهای امنیتی و ضد شورش، حجاب از سر برمیدارند یا روسری خود را میسوزانند. در همین حال گزارشهایی از برگزاری تجمع اعتراضی در مشهد و رشت منتشر شد و ویدیوهایی در شبکههای اجتماعی نشان میداد زنان ایرانی در اعتراض به مرگ مهسا امینی موهای خود را مقابل دوربین با قیچی میبرند. همزمان خشونت پلیس هم بالا گرفت. اعتراضها در شهرهای مختلف و بخصوص در مناطق مختلف تهران ادامه داشت و ویدیوهای واضحی از شلیک مستقیم نیروهای امنیتی به معترضان منتشر شد. خبر کشته شدن نوجوانان، جوانان و زنان جوان معترض در جریان تظاهرات مسالمتآمیز، عملا خیزش مهسا را تبدیل به مهمترین اعتراض گسترده کشوری بعد از انقلاب ۱۳۵۷ کرد.
هشتم مهر نیروهای امنیتی به نمازگزاران که پس از پایان نماز در زاهدان به اعتراض برخاسته بودند، شلیک کردند که باعث کشته و زخمی شدن دهها نفر از جمله چندین کودک شد. جزئیات تکاندهنده این تیراندازی در روزهای بعد مشخص شد. استاندار سیستان و بلوچستان از کشته شدن ۱۹ نفر در زاهدان خبر داد اما منابع محلی بین ۳۶ تا ۵۸ کشته را گزارش کردند. دهم مهر حمله نیروهای ضد شورش و لباس شخصی به دانشگاه صنعتی شریف نه تنها مهمترین اتفاق این روز که از اصلیترین رخدادهای اعتراضهای سراسری در ایران بود. ویدیوهای حبس شدن دانشجویان در پارکینگ دانشگاه و حمله به آنها به سرعت در شبکههای اجتماعی همرسان شدند و تعدادی از مردم برای حمایت از دانشجویان به سمت این دانشگاه در خیابان آزادی حرکت کردند. هفدهم مهر به دنبال انتشار اخباری درباره ناآرامی در زندان لاکان رشت، دادستان گیلان گفت در درگیری زندانیان چند نفر فوت شدهاند. دفن شبانه و پنهانی کشتهشدگان و سیمان کردن برخی قبرهای بدون نام در رشت، این ظن را تقویت میکرد که تعداد کشتهشدگان بسیار بالاست. موج شعارنویسی در شهرهای مختلف ایران هم در شبکههای اجتماعی بازتاب بیشتری یافت که علاوه بر دیوارها، تابلوهای تبلیغاتی و بنرهای حکومتی را هم به محلی برای اعتراض تبدیل کرده است. با افزایش اعتراض در مدارس، گزارشهایی درباره اقدام مدیران برای سرکوب دانشآموزان منتشر شده بود و در این روز، شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان تایید کرد که برخی از مدیران مدارس سنندج و چند شهر دیگر ایران برای شناسایی دانشآموزان معترض با ماموران امنیتی همکاری کردهاند. بیست و سه مهر یکی از مهمترین رویدادهای پس از آغاز جنبش در زندان اوین رقم خورد. تصاویر شعله کشیدن آتش و صدای تیراندازی و پرتاب مواد منفجره که در شبکههای اجتماعی منتشر شد، شبی هولانگیز را برای زندانیان، خانوادههای آنها و شهروندان تهران رقم زد. آن شب تمام بزرگراههای منتهی به اوین بر اثر ازدحام ماشینها و بستن ورودیها به سمت زندان شاهد ترافیک سنگین بود و در خیابانهای اطراف هم پلیس و لباس شخصیها با مردم درگیر شدند. سی مهر در یک گردهمایی کمسابقه، دهها هزار نفر از ایرانیان در تجمعی بزرگ در شهر برلین از اعتراضهای ایران حمایت کردند و خواستار سرنگونی نظام جمهوری اسلامی در ایران شدند.
گستردگی اعتراضات در سراسر ایران : امید
در خیزش اعتراضی مهسا، حضور جوانان مختص شهرهای بزرگ نبود بلکه این اعتراضات در بیش از صد و پنجاه شهر ایران در ابعاد مختلفی شکل گرفت. این خیزش، هم گستره جغرافیایی داشت و هم به لحاظ زمانی طولانیتر از خیزشهای قبلی بود. اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ کمتر از ده روز طول کشید ولی اعتراضات مهسا بیش از صد روز تداوم داشت. این خیزش اعتراضی در تظاهرات خیابانی، اجتماعات دانشجویی در بیشتر دانشگاهها (و برخی مدارس)، شعارهای شبانه مردم در برخی محلات شهری، بوق زدن اعتراض آمیز ماشینها، دیوار نویسی و تسخیر فضای مجازی جلوه بیرونی یافت و ترانه «برای» مانیفست این خیزش اعتراضی در روزهای آغازین شد.برعکس اعتراضات پیشین نام شهرها و محلات مشخصی در انقلاب مهسا بیشتر و به صورت مداوم شنیده می شدند . محلاتی مانند اکباتان و نازی آباد در تهران و شهرهایی چون کرج و شهرهای کرد نشین. عمده فعالان و كنشگران این خیزش اعتراضی جوانان به ویژه زنان و دختران بودند. تصاویر این اعتراضات در رسانههای خارجی به نحوی بود که عدهای این خیزش را «انقلاب زنان ایران» نامیدند. یکی از شعارهای غالب این خیزش ملی «زن، زندگی، آزادی» بود. مطالبه شعارها در آغاز، تحمیل نشدن سبک زندگی رسمی حکومت و مخالفت با حجاب اجباری بود، ولی به تدریج شعارهای خیابانی به مطالبات ساختاری و ضدحکومتی تبدیل شد. بهبیان دیگر این خیزش سراسری برخلاف اوایل جنبش سبز که به عنوان یک اعتراض «درون سیستمی» شناخته میشد، از همان ابتدا «مقابل حکومت» قرار گرفت و سرنگونی حکومت را مطالبه میکرد. در شکلگیری تجمعات نقش زنان بسیار برجسته دیده میشد. و از آنجایی که کنش اعتراضی با نشان دادن برانداختن روسری آغاز یا همراهی میشد، خودبخود زنان به کانون اعتراضات تبدیل میشدند و با همراهی مردان و زنان دیگر اعتراضات اشکال بزرگتر و تجمعات قابلیت حرکت کردن پیدا میکرد و به شکل تظاهرات درمیآمد. مدلهای متفاوت سرکوب در نقاط مختلف کشور در اندازه و فرم تجمعات تاثیر مستقیمی داشت. در برخی مواقع سرکوبهای پیشگیرانه مثل بازداشت قبل از اعتراض اساسا اجازه شکل گرفتن هیچ اعتراضی را نمیداد و گاهی نیروهای لباس شخصی با حمله به مجتمعهای مسکونی مثل اکباتان تهران، ساکنان را با بلندگو به بریدن سر و گلوی زنان و بچهها تهدید میکردند. در شهرهای کردستان همانند مهاباد و سنندج مردم با تصرف خیابانها و روشن کردن آتش تا پاسی از شب به اعتراضات ادامه میدادند. در دیگر نقاط شعارهای شبانه از خانهها شنیده میشد. حتی شعارها در این جنبش سراسری بسیار بیسابقه بود. مهدی تاجیک در بررسی از شعارهای مورد استفاده در جنبش زن زندگی آزادی، رادیکال شدن شعارها را موضوعی میبیند که دیگر به هیچ یک از جناحهای حکومت امکان مصادره شده جنبش و منحرف شدنش را نمیدهد.
قتل مهسا توانست شهروندان نامرئی، جوانان فراموششده و انکارشده، تحصیلکردههای بیکار، ناراضیان گمنام، قشر متوسط فرودست، روستائیان و بهویژه زنانی که اعتراضشان علیه حجاب همیشه نادیده گرفته میشد و هیچ گروهی سیاسی برایشان اهمیت ویژهای قائل نبود را همانند یک نیروی جدید در خیابان قابل مشاهده و مرئی کند. بعلاوه کنش پرفورماتیو(نمایشگونه) برداشتن حجاب در خیابان این امکان را به زنان میداد که هر لحظه و در هر نقطه که بتوانند فضا را جنبشی-انقلابی کنند و حمایت عابران یا نزدیکانشان را در خیابان بدست آورند. مقابله با حجاب به عنوان نمادی از نابرابری زنان توانست بهطور همزمان ایده دفاع از شهروندان را در میان سایر گروهها به خود متصل کند. حجاب، هم مسئله زنان بود و هم نماد اعتراض دیگر شهروندان. جنبش زن زندگی آزادی با شروع از نابرابری زنان به ایدهای برای دفاع از شهروندان فراموش شده و جوانان انکار شده در برابر یک رژیم توتالیتری تبدیل شد. در عین حال قتل مهسا باعث شد جنبش جوانان ناراضی صاحب چهرهای بشود که به عنوان یک قهرمان با مرگ تراژیکش توانسته بود وضعیت آنها را بازتاب دهد. نباید فراموش کنیم که بدنه اصلی معترضان، بازداشتشدهها و حتی کشتهشدهها در این جنبش جوانان ۱۶ تا ۲۵ سال هستند. این جنبش بعد از سالیان طولانی اولین جنبش سیاسی در ایران بود که صاحب فیگور-قهرمان شد.
هزاران نفر از معترضان در نتیجه خیزش ۱۴۰۱ ایران بازداشت و دهها نفر به جرایم سنگین از جمله محاربه و مفسد فی الأرض متهم شدهاند. به گفته عفو بین الملل چندین متهم شکنجه و مجبور به اعتراف اجباری شده اند که این اعترافات اساس احکام صادره علیه این افراد بوده است . رسانه های جمهوری اسلامی اعترافات حداقل نه متهم را قبل از محاکمه پخش کرده اند . تا به امروز هشت معترض در رابطه با انقلاب مهسا اعدام شده اند : محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد، محمد مهدی کرمی، سید محمد حسینی، صالح میرهاشمی، سعید یعقوبی، مجید کاظمی و محمد قبادلو. تصاویری از مجیدرضا رهنورد کمی پیش از اعدام در تلویزیون پخش شد که از مردم خواسته بود پس از مرگ او، قرآن و نماز نخوانند و برایش شادی کنند. مصاحبه شاهد مثال دیگری برای زندگیخواهی نسل معترض و منقطع از جمهوری اسلامی بود.
شعار ساختارشکنانه زن زندگی آزادی
جامعه در حال تحول ایران، مشغول مبارزه با یک فرقه فاشیست مذهبی است. حکومتی که ساختار ایدئولوژیک آن بر تبعیض بنا گشته و علیه شادی، امید، عشق و زندگی زمینی استوار است. بنیان و ساختار این شبکه مخوف بر محور محو و از بین بردن حق شهروندان و اراده آزاد آنها استوار شده است. موضوعی که به ظهور اتباع «ناشهروند» منجر شده است. در ایران امروز یک حکومت توتالیتر مافیایی مذهبی بر جمعیت بزرگی از ناشهروندان حکمرانی میکنند. در این میان زنان اولین گروهی هستند که به جرگه ناشهروندان درآمدند. آنها اولین گروه بیحق شده در ایران هستند و این مکانیسم از طریق تحمیل شریعت و کنترل بدن زن اتفاق افتاده است. سایر گروههای اجتماعی دیگر نیز در پی این روند ناشهروندسازی یکی پس از دیگری از دایره «انسان» بودن در جمهوری اسلامی کنار گذاشته شدند. امروز پس از ۴۴ سال با تلنباری از خشم و سرکوب زنان و همه دیگر گروههای اجتماعی و سیاسی و ترویج فرهنگ ضدزن-ضدبشری، نیروی محرکه وسیعی علیه نظام شکل گرفته است. به عبارت دیگر نارضایتیها در ایران از پایگاههای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جنسیتی و حتی زیست روزمره زندگی، به سان موتورهای چندگانه اعتراضات بصورت فعال و روشن در آمدهاند. در کنار سوزاندن حجاب ها در آتش از سوی زنان و کف زدنها و هله هله کردن مردان، صفآرایی دیگر گروههای اجتماعی-سیاسی نیز به شکلی اعتراض خود را با آن همساز میکنند. مثلا دانشجویان در برابر ناهارخوریهای آپارتاید جنسی مقاومت کرده و مختلط در کنار هم نشستند. صاحبان مشاغل از دستورهای سختگیرانهتر جدید در مورد پوشش سرباز میزنند و دانشآموزان در مدرسه، بدون روسری عکس خمینی یا خامنهای را آتش میزنند. در آستانه کشته شدن مهسا نیز جو عمومی جامعه در آنلاین و در خیابان بسیار کلافه، خشمگین و مستاصل بود.کشته شدن مهسا در چنین فضایی، سوال چه کسی مهسا را کُشت؟ یا چه کسی در مورد قتل مهسا مقصر است؟ را به سوال «چرا مهسا کشته شد؟» تغییر داد. تقریبا برای همه مردم روشن بود چه کسانی مقصر و مسبب قتل مهسا هستند. قتل مهسا خطای پلیس یا اشتباه ماموران نبود. قتل او بخشی از سیاست حکومت در سرکوب زنان بطور خاص و از بینبردن فردیت شهروندان بطور کلی بود. قتل مهسا برای گروههای زیادی در جامعه این حقیقت را تثبیت کرد که هیچ جنایتی در رژيم تئوکراتیک غیرممکن نیست. پرسش از چرایی قتل تکان دهنده مهسا بطور موازی به میان دیگر گروههای اجتماعی که از مدتها پیش معترض بودند نفوذ کرد. آنها «چرایی» مسئله و گرفتاریهای خودشان را به چرایی قتل مهسا گره زدند. تدریجا موجی از «چراها» در میان مردم شکل گرفت.
این نقطه آغازین و ارتباط اولیهی قتل مهسا با وجدان مردم بود. قتل مهسا باعث شکل گرفتن یک جنبش سیاسی وجدان محور شد. به همین اعتبار در فواصل زمانی و مکانی مختلفی اعتراضاتی شکل میگیرد. این اعتراضات بلحاظ ماهیتی دیگر نمیتواند چیزی جدا از این جنبش باشد. گاه معترضان مثل بازنشستهها، کارگران، معلمان، دانشجویان، شهرنشینان فقیر شده، تحصیلکردهها، کارگران موقتی، روستائیانی که قربانی سیاستهای منفعتطلبانه سپاه در محیطزیست شدهاند (همچون خشککردن تالابها برای بهرهبرداری و استخراج نفت که عمدتا در دست و تحت کنترل سپاه است) ، همچون بازیگرانی مرئی برای اعتراض به خیابان میآمدند و درخواستهای مشخص و عمدتا غیر سیاسی داشتند. گروه دیگری که باید آنها را معترضان خاموش یا نامرئی نامید، گروه گستردهای هستند که هیچ یک از خرده جنبشهای گفته شده بالا آنها را نمایندگی نمیکرد. بلحاظ اقتصادی آنها مدام در حال فقیرتر شدن هستند و تحت شدیدترین سرکوبهای سیاسی و عقیدتی و سبک زندگی توسط رژیم قرار دارند. این گروه بزرگ اساسا هیچ زمینی برای اعلام مخالفتشان با حکومت در اختیار ندارد. آنها خواستهای صنفی ندارند، خواستهای حقوقی ندارند اما دیگر نمیتوانند در شرایط فعلی و با این حکومت زندگی کنند: آنها رهاشدگان فراموش شده و انکارشدهای هستند که حتی نمیتوانند هیچ درخواستی از رژیم داشته باشند. زنان، نزدیکترین گروه اجتماعی به این اکثریت فراموش شده و انکار شده هستند. آنها بلحاظ عقیدتی، سیاستهای اقتصادی، مدل حکومتی و یا حتی سیاست خارجی و اساسا سبک زندگی در تضاد کامل با رژیم هستند. میشود پیش بینی کرد اعتراضات در ایران بعد از شهریور ۱۴۰۱ یک جنبش همگانی عمومی ضد رژیم با منابع نارضایتی مختلف است. بهوجود آمدن این آگاهی و تثبیت خواست سرنگونی به عنوان تنها راه حل موجود رویارویی با حکومت از یک ایده سیاسی صرف فراتر رفته و شکل یک آگاهی سراسری ملی بخود گرفته است.
از جنبه رسیدگی به جنایات و روشنشدن مرتکبان این کشتار، چندین دهه است که هیچ اتفاق مشخصی رخ نداده و مردم ایران روبروی تلنباری از پروندههای مختلف جنایت دهه به دهه انباشته شده روی یکدیگر هستند. رژیم در این میان تنها به مجازات کسانی که پیگیر دادخواهی هستند یا برای روشن شدن جنبههای مختلف قتل عزیزانشان فعالیت میکنند، اقدام میکند: حبسهای طولانی و مجازاتهای سنگینی همچون مصادره اموال یا زندانی کردن همزمان پدر و مادر کشته شدگان از جمله این مجازاتها هستند.
وقوع حملات شیمیایی در مدارس که از آن با عنوان مسمومیت زنجیره ای در مدارس هم نام میبرند، از نه آذر ۱۴۰۱ تا فروردین ۱۴۰۲ در مدارس دخترانه جریان داشت. ابتدا از قم شروع شد و تدریجا حملات به دیگر مدارس گسترش یافت. در این فاصله بیش از پنج هزار دانشآموز عمدتا دختر، در ۲۵ استان و حدود ۲۳۰ مدرسه درگیر این حادثه شدهاند. پژوهشها دربارهٔ نوع مسمومیت بینتیجه بودهاست. در اعتراض به این حملات، در شهرهایی چون تهران، اصفهان،شاهینشهر، تبریز، کرمانشاه و اردبیل تجمعاتی برگزار شد.
در جریان این اعتراضات شعارهایی همچون «مرگ بر حکومت بچهکُش» سر داده شدهاست. نیروهای حکومتی در تهران و کرمانشاه به معترضان حمله و گروهی را بازداشت کردند. این در حالی است که کمیته علمی وزارت بهداشت بهکارگیری یک «ماده محرک تحریککنندهٔ عمدتاً استنشاقی» را در این مسمومیتها تأیید کرده است. آمر یا مجریان این حملات شیمیایی هرگز مشخص نشدند و مقامات بارها وعده شناسایی مرتکبان را دادند ولی همانند همه کمیسیونهای حقیقت یاب بینتیجه به محاق رفت.
غرب و جمهوری اسلامی: بیم و امید از آینده
علیرغم تلاشهای متعدد گروههای ایرانی در خارج از کشور در شکل دادن به سازمانها، ابتکارات (حقوقی و سیاسی) و لابیگریهای عمومی و گروهی با نهادهای بینالمللی، اروپایی و امریکایی، در سطوح مدنی سیاسی و تلفیقی از هر دو، ایرانیها موفق نشدند حیطه حضور و اثرگذاری بین المللی رژیم را به صورت پایدار و موثر تضعیف کنند. گردهمایی و تظاهرات گسترده ایرانیان در شهرهای مختلف اروپا و امریکا برای قرار دادن سپاه پاسداران در لیست تروریستی، درخواست تنزل سطح روابط با جمهوری اسلامی، بستن دفاتر نمایندگی و سفارتخانههای رژیم، حضور در پارلمانها و مجالس قانونگذاری یا کمیتههای روابط خارجی، شرکت در جلسات حقوق بشری مهمترین نهادهای حقوقی و امنیتی بینالمللی و ثبت و گزارش دهها پرونده حقوق بشری و امنیتی با این وجود، موفق به تاسیس کمیته حقیقتیاب سازمان ملل در مورد سرکوب معترضان در ایران شدند. این کمیته که توسط شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در جریان خیزش ۱۴۰۱ ایران تشکیل شد، ماموریت دارد تا دربارهٔ نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی ایران در سرکوب این خیزش اعتراضی تحقیق کند.
با این حال بعد از دوره سرکوب شدید و آغاز اعدامها، جمهوری اسلامی نیز سعی کرد با عقیم گذاشتن تلاش مخالفان در خارج از کشور به تجدید رابطه با بسیاری از همسایگان و شرکای پرتنش بینالمللی اش اقدام کند. بخشی از این ناکامی مربوط به فقدان استراتژی هماهنگ میان نیروها و بخشی بدلیل فقدان «مفهوم» ی استراتژیک و کمابیش منسجم و یگانه از چگونگی برخورد با جمهوری اسلامی در سطح بین المللی بود. اینکه رژیم باید مطلقا منزوی بشود یا در برابر انجام اقداماتی مورد خطاب قرار گیرد و مسئول شناخته شود، هر کدام استراتژی های متفاوتی بود که در سطوح مختلفی جریان داشت ولی نتوانست به شکل یک رویه کاری مشترک و منسجم خود را بشناساند. آنچه از مخالفان و سطح سازماندهی آنها برمیآمد این بود که انها هم شهروندان ناراضی هستند و تنها در این وجه می توانستند نماینده شهروندان نافرمان باشند. به هرروی پراکندگی و فقدان یک استراتژی واحد در برنامه اقدام مشترک و تکمیل کننده و بدون اتکا به تحلیلی عینی از شرایط نتوانست به نفع تثبیت موقعیت مخالفان در بیرون از ایران منتهی شود.
بخش سوم
امواج و الگوی اعتراضات
اعتراضات از تجمع پراکنده روبروی بیمارستان کسری تهران شروع شد و به اولین تجمع گسترده در مراسم تشییع مهسا در آرامستان آیچی سقز متصل و سپس به انتشار خودبخودی تجمعات در سایر شهرها و استانها بهویژه کردستان، تهران، رشت، آمل، اصفهان، شیراز، زنجان، مشهد، همدان، تبریز، ورامین، کرج، …در چهارگوشه و شهرهای مرکزی ایران کشید. بروز و پیوستگی اعتراضات در بیش از ۱۵۰ شهر بزرگ و کوچک ایران نشان از الگو و جغرافیای جدید اعتراضی بود که نشان از سربرآوردن یک جنبش سراسری برای به چالش کشیدن رژیم داشت.
در سطح دانشگاهها نیز تجمعات و واکنش خشونت آمیز حکومت به ظهور یک الگوی پایدارتری از اعتراضات در محیط دانشگاه کشید: الگویی که توانسته بود، روال عادی دانشگاه را کاملا مختل کند، سرکوب خیابان را به داخل دانشگاه پیوند بزند و مرز میان اعتراضات دانشجویی و خیابانی را کمرنگ کند. این الگو، دوام زیادی پیدا نکرد اما در اشکال جدید پیوند ( Coalesce )میان اعتراضات، تجربه مهمی بود.
در برخی شهرها اعتراضات برای «اولین» بار در چهار دهه گذشته اتفاق میافتاد. الگوی اعتراضات از تجمعات پراکنده، شعارهای شبانه در شهرکها و محلات، تجمعات یکدفعهای در چهارراهها و خیابانها، آتش زدن سطل آشغالها، شعار نویسی و شعار دهی در مترو و ایستگاههای تاکسی، ترافیک خیابانها و اتوبانها تا پیادهرویهای شبانه و اشکال پایدارتری مثل جمعههای زاهدان یا حضور خانوادههای جانباختگان بر سر مزار و مراسم بزرگداشت آنها در آرامستانها، دامنههای متفاوتی داشت. برخی بسیار خونبار بودند (مثل جمعه ۸ مهر زاهدان)، ۳۰ شهریور کرج و آمل، چهلم مهسا در کردستان و چهلم حدیث نجفی در کمال شهر کرج از جمله نقاط اوج این جنبش بوده است.
بررسی این زمان مندی اعتراضات چه چیزهایی در آینده اعتراضات میگوید؟
الگوی سرکوب شبیه بعد از دی ماه ۹۶ با استفاده از گلوله جنگی، ساچمه، باتوم و ضربات مرگبار دستی بود. کور کردن تظاهرکنندگان که به عنوان یک شیوه هراس افکن و تروریستی از اعتراضات تابستان ۱۴۰۰ در اصفهان شروع شده بود، به یکی از ابزارهای جنگ حکومت علیه مردم تبدیل شد.
همانطور که پیشتر گفته شد، زمینه بروز اعتراضات و تجمعات و خشم عمومی متمرکز بر سقوط رژیم، نشان از گسترده شدن فرشی از استیصال سیاسی، نارضایتیهای معیشتی، منزلتی، اقتصادی، سبک زندگی، محیط زیستی،….بود. اعتراض به برخورد مرگبار گشت ارشاد با شهروندان زن، موجی از نارضایتی را در میان دیگر گروهها زنده کرد. اعتراض به حجاب اجباری تبدیل به کانالی برای به چالش کشیدن قدرت عمومی رژیم شد که بهطور سمبلیکی بر رعایت حجاب استوار است. درگیری که معمولا میان زنان و مردان جوان با نیروی انتظامی، گشت ارشاد، نیروهای لباس شخصی و خودسرها، بسیجیها، حراستیها، لباس شخصیهای مسلح (این گروه آخر بهویژه بعد از تغییرات قانون بهکارگیری اسلحه پر تعداد و بلحاظ شناسایی سازمانی مبهمتر هستند)[ تعداد بیشتری را مجاز به استفاده مرگبار از اسلحه در جریان اعتراضات مدنی میکند] اتفاق افتاد، از سویی تعیین کننده رابطه مردم با حکومت بود: رابطهای میان اشغالگر و اشغالشده. رابطه خصمانه میان دشمنان و مردم عادی. شکلی از جنگ روزمره حکومت علیه شهروندان عادی که امکان زندگی عادی را از دست دادهاند و در این محرومیت موظفند، سمبلهای دشمن (حجاب) را با دقت و مواظبت حفظ کنند.
شعارهای انقلاب
ظهور این جوشش ملی سراسری حامل چندین شعار بود. در این میان باید از نقش واضح شعارهایی که توسط خود مردم خلق و استفاده میشد حرف زد: روایت همبستگی و همدردی و همرنجی در شعار از کردستان تا تهران خونین تمام ایران، همچون هدایت انقلاب از پایین به بالا (Bottom-Up) شعاری پیشرونده و همبستگیساز بود.
یکی دیگر از شعارهای مورد توجه با بسامد بالا در تجمعات مختلف داخل و خارج از کشور، روایت هویت مشترک انقلاب(Co-Identity): و پیام تحسین مقاومت به دیگر شهرهای اعتراضی بود:
کردستان کردستان چشم و چراغ ایران
خونین تمام ایران، از کردستان تا تهران
سنندج، زاهدان، چشم و چراغ ایران
از زاهدان تا تهران، جانم فدای ایران
وجه دیگری از شعارها، تلاش مردم برای ساختن یک افق مشترک و در عین حال اعلام حمایت بیسابقه از اعتراضات یکدیگر بود. کمی قبلتر در جریان اعتراضات تابستان ۱۴۰۰ در خوزستان و اصفهان مضمونی از آینده پرمخاطره در مضمونی از خطر مشترک محیط زیستی در کشور ظهور کرده بود. این شعار در جمعههای زاهدان و بهویژه با توجه به مشخصات ويژهای که سرکوب و کشتار در زاهدان داشت، بر محور روایت آینده مشترک (Common-Future) استوار بود. همزمان توجه به کشتهشدههای زاهدان بهویژه خدانور لجهای بیانگر شکل دیگری از کنار گذاشتن فراموشی و محو شهروندان در ایران بود که نیرویاین جنبش انقلابی آنها را بهم پیوند میداد و با معانی جدیدی بهم متصل میکرد. در واقع زمین واقعیت و صحنه اصلی اعتراضات، عمدتا پروژکتور روایتهای همگرایانه در مقیاسی وسیع بود. همزمان رقابتها و چالشهای دیگری هم برای هدایت یا متناسب سازی شعارها صورت میگرفت. تحلیل و البته تفسیر آنها هم گاهی بیشتر از آنکه توصیف صحنه اعتراضات باشد، محتوای برنامههای سیاسی نخبگان دور از صحنه اعتراضات بود. در مقابل روایتهای همگرایانه، روایتهای واگرایانه هم ظهور میکرد. روایتهایی که بهدرستی خواست و صدای مردم معترض را در موقعیتهای انقلابی نمایندگی نمیکرد (misrepresentative) و خودتفسیر(self-interpret ) بود. به جای اینکه بتوانند روایت خود َ خیابان را هویداسازی کند، به برنامههای آتی سیاسی بیشتر نظر داشت و آن را بهشکل محض و قطعی ترویج میکرد. وقایعی را انکار میکرد تا روایت مطلوباش را جابیاندازد. گاهی دستکاری در وقایع برای شکل دادن افکار عمومی برای تسلط بر قدرت انقلابیها -مردم معترض- میتواند تبدیل به موقعیتی شود که جامعه در روایتهای متضاد و شکنندهای دیگر نتواند لنگرگاه خودش را تشخیص دهد و تبدیل به میدان کشمکش شود. وضعیتی که گاه از کشمکش فراتر میرود و با انکار همه چیز به موقعیت برهوتی از امکانها، روایتها و حتی بازیگران میکشد. شدت این وضعیت حامل این خطر بود که روایتها به جای دربرگیرندگی، به ابزار دستکاری و در نهایت به جابجایی میدان (field) مناقشه از خیابان به آنلاین و از میان ملت با حکومت به میان مخالفان منتقل میشد.
ظهور سیاست دیجیتال دورگه
بعد از اعلام خبر کشته شدن مهسا امینی، فضای آنلاین فارسی زبان بهویژه با هشتگ #lمهسا_امینی رکورد پربسامدترین هشتگ تاریخ توئیتر را شکست. هشتگی که حتی بعد از آرام شدن فضای خیابانی انقلاب، توسط کاربرانی که موضوعات مختلف مرتبط به وضعیت سیاسی ایران را دنبال میکنند، استفاده میشود. دیاسپورای ایرانی شامل سه نسل از مهاجرانی است که عمدتا بعد از انقلاب، بعد از ۱۳۸۸ و در اوایل دهه ۹۰ خورشیدی بیشتر به قصد داشتن زندگیهای امن در بیرون از کشور، ایران را ترک کردهاند. ماهیت آزادیخواهانه و ارتباط مستقیم این جنبش با زندگی و نه صرفا عقاید سیاسی حزبی موجب الحاق گروههای بیشتری از درون دیاسپورا به این جنبش شد. این جنبش متکی بر چنین ماهیتی، خودبخود زمینه جذب همه شهروندان ایرانی بیرون از ایران را تنها به واسطه اینکه آنها به عنوان هموندان یک سرزمین بودهاند، فراهم کرد. برای آنها نیز داشتن زندگی امن و نشستن در صندلی شهروندی تبدیل به یک نیروی سیاسی کننده شد. خودبخود تعدادی بسیاری از نسل قدیم دیاسپورا و نسل جدید در یک صف همراه صدای هموطنان داخل کشورشان شدند. بدون تردید فضای آنلاین در مراحل اولیه این جنبش، بهویژه در دوره خشم و امید نقش پیوند دهنده مهمی را بازی کرد. در عین حال بسیاری از تجمعات بر پایه مشارکت و کوشش تبعیدیهای قدیمی اتفاق افتاد و البته به ظهور چهرههای جوانتر و نسل دومی متولد بیرون از ایران هم فضا داد.
ظهور اشکال جدید سازماندهی
نیروی جدید برآمده در میان ایرانیان درون کشور به سان صاعقهای موجب بسیج شهروندان ایرانی در لایههای مختلف هویتی در بیرون از کشور نیز شد. سازماندهیها، فراتر از تجمعات توالیدار و دائمی، شامل تاسیس گروههای خودیاری، سازماندهی، دانشجویی، دانشگاهی، پزشکی، مالی، حقوقی-پناهندگی، فرهنگی و شکلهای منسجمتر سیاسی هم میشد. سازماندهی گروههای ایرانی در دیاسپورا شایسته این است که موضوع تحقیق فوری و ملزم به نتیجهگیری برای گروههای مخالف جمهوری اسلامی بشود. سازماندهیهایی که میتوان آن را درون گروههای ایرانی، گروههای مشترک با جامعه میزبان، لابیگری با نهادهای ملی جامعه میزبان، لابیگری با سیاستمداران، بحث کفالتسیاسی و قانونگذاریهای مرتبط در اتحادیه اروپا و کنگره امریکا (MAHSA ct) و … تعریف کرد.
در این میان احزاب سیاسی جدید اعلام موجودیت کردند. جبهههای سیاسی فراگیری تشکیل شد و در چندین نوبت گروههای مختلفی از پادشاهیخواهان، جمهوریخواهان و حتی نیروهای جامعه مدنی که قاعدتا استراتژیهای سیاسی برای کسب قدرت ندارند هم حتی از مدلهای انتخابیشان برای رسیدن به قدرت حرف زدند. بنیادهای مختلفی تشکیل شد (بنیاد مردم، باهمستان آزادی، ….کالکتیوهای مختلف سیاسی، حقوقبشری، ParsiMed, Mu, United for emocracy and Liberty )UDL)The Munich circle…)
در این میان، شکلگیری گروههای مردمی سازمان دهنده در تظاهرات، نزدیک شدن نسل دومی دیاسپورا به نسل معترض نوجوان و جوان در داخل ایران نشان میداد رسانهها و فضاهای آنلاین تا چه اندازه توانستهاند هویتهای کمرنگ پیشین را در اتصالی جدید برجسته کنند و نزدیکی دیاسپورا با وطن را در کنشگری بیسابقهای رقم بزنند.
خواه ناخواه جنبش انقلابی به سیلی از سازماندهیهای سیاسی متمرکز بر کسب قدرت کشیده شد. در این میان منشور همبستگی مهسا با پیش فرض شکل دادن سکوی مشترکی از چهرههای مختلف پا به عرصه گذاشت. پیش از منشور در کنار اعتراضات مختلف، خواستههای گروههای سیاسی در غیاب رویهها و سازماندهیهایی که بتواند به آن پاسخگو باشد یا آن را در جای مناسب خودش در شطرنج سیاسی مرئی کند، همه خواستها به هسته اصلی قدرت یا همان چهرههای منشور مهسا گره میخورد. در واقع هر درخواست سیاسی، هر موضع سیاسی، هر طرحوارهای از آینده، باید اول موضع خود نسبت به هسته سخت این سازماندهیها را نشان میداد. منشور مهسا با وجودیکه عموما دارای مختصات قابل قبولی برای جلب نظر عمومی ایرانیان [با جرح و تعدیلهایی میبود] نتوانست در برابر فشار تعیین تکلیف موازنه، در بین مخالفان تاب بیاورد و با خروج اعضا از آن، عملا از کار افتاد. تجربه منشور مهسا از آن جهت اهمیت بیشتری مییافت که بعد از ۴ دهه از شکستهای متعدد میان نیروهای مخالف جمهوری اسلامی برای اولین بار کار مشترکی بیرون از حکومت مورد حمایت عمومی قرار گرفته بود. و برای دوره کوتاهی امیدهایی را هم برای مدیریت تلاطمها و هم برای به بنبست کشاندن جمهوری اسلامی در جامعه بینالمللی افزایش داد.
ایده همبستگی که در منشور مهسا تجربه شد، از همان هفته اول اعتراضات در فضاهای مختلفی مطرح شده بود و منطقی که بر آن اتکا میشد این بود که باید توانست در مقابل رژیم صف واحدی از صداهای مخالف را آرایش داد. اینطور بنظر میرسید که همه از خطرات پراکنده بودن، بدون رهبری بودن، اظهارات مختلف و گاه متناقض چهرههای سیاسی در شرایط بسیار پیچیده و پرسرعت باخبر بودند. نیاز به هماهنگی در مواضع و اصول حداقلی برای ترسیم یک افق مشترک تقریبا در همه نقاطی که حرفی از جنبش بود، شنیده میشد. تدریجا ایده همبستگی به بحثهایی مثل نمایندگی، رهبری، مشروعیت و مقبولیت و سهم نمایندگی و …کشیده شد. اما آنچه در ابتدا موجب همگرایی بود تدریجا به واگرایی گذاشت.بنظر میرسید درک سیاسی از موقعیت و درک زمانی بهصورتی که نزدیکی به پیروزی را قطعی فرض میگرفت، چهرههای مختلف را از «همکاری» با یکدیگر وامیداشت. چهرههای مختلف بهجای همکاریهای ساختارمند با یکدیگر مشغول پیشیگرفتن از هم برای دستیابی به موقعیت بالاتری نسبت به دیگری شدند. کوشش برای پیروزی شدن جای همکاری در مبارزه را گرفت. این واقعیت که رژیم هنوز نلرزیده، عقب نشینی نکرده و مشغول استفاده از همه توان برای فرسودن و بیاعتبار کردن نیروهاست، همچنان جدی گرفته نمیشود.
منشور در عین حال از تنشهایی رنج میبُرد: دینامیسم خیابان با منشور از جنبه زمانی، چشماندازی و هدفگذاریهای فوری-بلندمدت همخوانی نداشت. سرعت خیابان بالا بود و به همین دلیل جنبش همزمان «بدنه» بزرگی پیدا کرده بود که الزاما همه افراد حاضر در آن در داخل منشور نمایندگی نمیشدند. کشمشهای فراوان آنلاین و عقب ماندن از برنامه مورد انتظار مردم در خیابان موجب کمرنگ شدن و کمی بعد الغای خود منشور و شکستش شد. منشور نتوانست خود را نماینده و برآیندی از جامعه یا افکار عمومی در کشور نشان دهد و بحث سهم داشتن در قدرت، اکثریت یا اقلیت بودن بسرعت جای ارزشهای مورد دفاع و برنامه عینی اجرایی را گرفت. منشور مهسا روبروی طیفی از انتظارات مختلف بود: همکاری کردن، پیروز شدن، یکهتاز بودن، رهبر شدن، موثربودن، اقتدار پیدا کردن، شناسایی شدن… در عین حال توافق درونی در میان چهرههای آن وجود نداشت که اعتبار-سرمایه بهوجود آمده احتمالی مورد استفاده یا اتکا کدام چهره یا حتی کدام استراتژی باید باشد. بحث تک رهبری رضا پهلوی و حضور دیگر چهرهها همزمان در این منشور به کشمکشهایی بر سر رهبری و مشروعیت دامن زد. منشور مهسا علیرغم امیدهای احتمالی زیادی که برایش شکل گرفته بود به یک دوالیته ختم شد: جذب و ترویج حمایتهای چند جانبه و در عین حال غیبت هرگونه برنامهای برای بهرهبرداری از حمایتهای موجود. قول معروفی که معتقد بود انقلاب بدون رهبر، در صورت پیروزی هزار رهبر دارد، اینجا تبدیل شده بود به اینکه انقلاب فقط باید یک رهبر [Leader] داشته باشد، در حالیکه رهبری [Leadership] وجود نداشت.
چالش دیگر ظهور دو قطبی از دولتگرایی و آنارشیسم بود. در حالیکه گروهی از نیروهای سیاسی بر بحران فروپاشی دولت در کشور تاکید داشتند، گروههای نزدیک به جامعه مدنی بر هرگونه آرایش نیروهای سیاسی تردید و شبه وارد میکردند و هرگونه شکل فنی سازماندهی سیاسی شبیه دولت و شکلگیری هرگونه قدرت از بالا به پایین را معادل استبداد تلقی میکردند. منشور مطالبات حداقلی بلافاصله بعد از منشور مهسا از نمونههای این دوگانهسازی از کنشگری سیاسی بود که بر ترسیم فضای سیاسی بدون دولت یا هرگونه سلسله مراتب حتی در سازماندهی تاکید داشت. بنظر میرسد دوگانه دولتگرایی و آنارشیسم در میان فعالان سیاسی بهتر بتواند خطوط سیاسی این چالش را توضیح دهد. اگرچه دائما از برچسب چپ یا راست استفاده و برجسته میشود.
ظهور اشکال جدید گفتمانی، همزمان تضاد میان گفتمانها
خواست سیاسی در ایران همواره از روی خطوط مشخصی حرکت کرده بود و به همین دلیل محورهای تاریخی مشخصی را نیز در درون خود نشان میداد: مسئله عدالتخانه، حکمرانی منصفانه، عدالت. اما در همین سابقه تاریخی کمتر پیش آمده بود که زندگی روزمره و خواست زندگی معمولی شهروندان فراتر از یک سلیقه زیستی یا اسلوبی از چگونگی زندگی، خود تبدیل به عالیترین هدف یعنی آزادی و مطلقا سیاسی بشود. این ظهور جدید گفتمان آزادی در متن زندگی روزمره موجب موازی شدن خواستهای سیاسی همزمان با وضعیت زنان و مسئله سقوط رژیم شد. از سوی دیگر تلاش زنان برای کنار گذاردن و پذیرفتن خطرات حضور عمومی بدون حجاب باعث شد کنش حجاب افکندن کانالی برای دیگر خواستهای سیاسی بشود. گفتمان جدید در عین بیسابقگی در درون خودش خواستها و حتی مصافهای تاریخی مثل مشروطه یا مشروعه را هم تعیین تکلیف میکرد. از یک سو کنشهای انقلابی بسیار ساده و همزمان حاوی معانی پر تراکمی از تاریخ آزادیخواهی و حکومت قانون در ایران بود و حتی در گردشهایی مثل اصل جدایی دین از سیاست به قاطعیتهای جدید و روشنی رسیده است. مفاهیم اساسی مثل آزادی پاسداشت زندگی و اهمیت جایگاه برابر شهروندان که در شعار زن متبلور است هیچ زمانی همانند امروز تبدیل به برنامه روزمره مردم نشده بود.
چالشهای روبروی جنبش
جنبش در عین حال با چالش های جدی روبروست. بیش از همه سرکوب خونین و دستگاه ترور و مرگ رژیم در داخل کشور امکان عادی از سازماندهی برای پیشبرد برنامههای سیاسی در امان مانده از دستکاری رژیم را بسیار پرهزینه و دشوار کرده است. از سوی دیگر کنشگران سیاسی در دیاسپورا در عین حال که به بازیگران مهمی تبدیل شدهاند-در آن معنایی که به عنوان نیروهای مخالف، دارای شبکه و بلندگو تبدیل شدهاند- روبروی موانع مهم و سرنوشتسازی نیز قرار گرفتهاند .
جنبش داخل کشور مشخصههایی از یک میهنگرایی مدنی را به نمایش گذاشته. در این معنی که این جنبش با کنار گذاردن موانع متمایز کننده گروهها و افراد از یکدیگر، در عین ستایش از حقوق فردی، دامنه بزرگی را برای شمول پذیری درون خود باز کرده است. در اعلام خواستهای جنبش، اعم از سرنگونی رژیم، اهمیت تک تک شهروندان، حقوق و زندگی خصوصی آنها و فریاد آزادی و برابری توامان، تحقق این ارزشها را با انگشت گذاشتن بروی دشمنان این آزادی و برابری ممکن فرض گرفته است. از این رو دامنه مواج جنبش دائم در حال گسترش است. شکلی ریزومیک از انتشار خواستها وجود دارد . اما همزمان این دامنه وسیع خواستهای رادیکال در تقاطع گروههای سیاسی بسیار نحیف و گاه لرزان است. یعنی گروههای سیاسی توانایی اتصال با این دامنه مواج را ندارند. گویی دو حرکت در دو منطق متفاوت روبروی هم قرار گرفتهاند: از یکسو بسیار وسیع و پیشرونده و از سوی دیگر بحران در نمایندگی آن یا عدم توانایی در سروسامان دادن به اشکالی از نمایندگی آن. در اینجا هم منشور مهسا نقطه آغازینی بود برای ساختن تقاطعی از پیمان بستن گروههای مختلف بر سر اصولی مشخص و لایتغیر. از یک سو، بدون منشور مشخص نیست افق سیاسی آتی چگونه است، با منشور افق سیاسی شکل نمیگرفت و نگرفت.
مصادره اعتراضات یکی دیگر از چالشهای کنشگری بعد از آغاز جنبش زن زندگی آزادی است. گروههای اقلیت دست به مصادره اکثریت میزنند. پیش افتادن پیروزی صندوقها بر پیمانها موضوعی است که افراد بسیاری تحت عنوان پیش افتادن مسابقه حزبی بر تاسیسی نسبت به آن هشدار دادند.
ظهور قالبهای ایدئولوژیک از چپ و راست روبروی خواست بنیادین برافکندن نظم فعلی و تقلیل این مهم به یک رقابت سیاسی میان سطحی. برخی گروههای سیاسی با برجسته کردن نمادهای سطلنتطلبی، هر غیر باورمند به سلطنت را به اجنبی یا بیگانه بودن یا ضد ایرانی بودن نسبت دادند. طرف مقابل هم هرگونه تلاش برای تشکیل دولت را با خواستهای شبهآنارشیستی کنار گذاردن هرگونه فرمی از تاسیس دولت، فرسایش داد و حتی دولتسازی را امری فاشیستی ترویج کرد. موضوعی که باید آن را شکلی از ایدئولوژیک کردن آینده نامید.
تضاد گفتمانی میان میهندوستی مدنی که ضرورتا باید شمول پذیری، تکثر و تاکید بر میثاق مشترک و سرزمین را تقویت کند با گفتمانهای سیاسی خاصگرا ناسیونالیستی که در هر دوسوی مرکز یا حاشیه بر محضگرایی و شکلی محض و خاصی از «خود» تاکید میکنند. اقبال عمومی قاعدتا به آن گفتمانی است که بتواند بر محورهای دربرگیری بیشتر شهروندان و نه خاصسازی، حفظ سرزمین و نه تقسیم آن، استوار باشد، اما این گفتمان بلندگوی مقتدر یا چهره سرشناسی برای تبیین راه و روش خودش ندارد و معمولا در میان کشمکشهای ناسیونالیستها، بی رمق و بیجان میشود. گفتمانی که پیشتر شهروندانش رخ نمایاندهاند: آنها در تمنای یک قانون اساسی برای سامان دادن آبادکردن و آزاد کردن سرزمیناند. شهروندانی که در چند لایه هویتیابی میکنند (در بخش اعتراضات به آنها اشاره کردیم) اما هنوز موضوع ایجابی هیچ گفتمانی نشدهاند.
دانش کُند و آمار مخدوش: در مقابل شرایط دائم در حال تغییر و نیازمند بازبینی اطلاعات و تحلیلها، عموما جامعه ایرانی دانش کندی نسبت به بایدهای وضعیت فعلی دارد. شناخت جامعه ایران و تحولات آن غیر ممکن نیست. اما در عین حال آگاهی برای در اختیار گرفتن نبض تحولات، اهمیت تحلیلگران و تجربهمندان و شهروندان داخل کشور را دو چندان میکند.
نقش پارادوکسیکال آنلاین: برخی کاربران ناشناس از چنان قدرتی برخوردار شدند که افراد واقعی با انگیزههای روشن را زیر سؤال برده و عملا نیروی سیاسی را تحت اختیار خود درآوردند. برخی از آنها به شکل گروههای فشار حتی به کلیت جنبش زن زندگی آزادی تاختند و آن را پروژه حکومتی تعریف کردند.
سازماندهیهای سیاسی بهویژه تجمعات در دیاسپورا بهجای قرار گرفتن در خدمت به هدف سیاسی خود به اهداف سیاسی تبدیل شد. مسابقه برای برگزاری تظاهرات با حضور تعداد بیشتری از طرفداران بارها تکرار شد.
روبروشدن با جنبش انقلابی ریزومیک با بحث فقدان رهبری یا هماهنگی، خلط و به جای یکدیگر گرفته شده است. عدم توجه به ضرورت بسیج کنندگی و ایده همزمانی اقدامات و نیاز به هماهنگی و همسازی. اعتراضات به مرحلهای رسید که علیرغم درگیر شدن بخشهای مختلف، اما عدم ارتباط منطقی و پشتیبانی زمانی از یکدیگر، آنها را به جزایر پراکنده تبدیل کرد.
عدم توافق بر سر تک رهبری یا چند رهبری بودن جنبش چالشهای زیادی را برای مسئله رهبر یا رهبری (رهبر leader یا نیاز به رهبری leadership) درست کرد.
عدم درک زمانی همگام با جامعه ایران یکی از موانع مهم همراهی و ثمربخشی سازماندهیها در بیرون از ایران بود.
یکی دیگر از مسائل، پایداری شانسهای اعتراضی وسیع و پر تعداد است. اینکه اعتراضات خیابانی در الگوی سرکوب مرگبار در کنار روشهای آسیب زننده مثل نابیناسازی معترضان، معلولسازی معترضان و صدمات جسمانی همیشگی بوسیله گلولهباران ساچمهای، حضور و تصاحب خیابان را روبروی چالشهای زیادی قرار میدهد. در حالیکه مدام بر تصرف خیابان بدون برنامه مشخصی برای عوض کردن سیر سرکوب تبلیغ میشود.
محدود بودن امکان حضور حیابانی در عین حال یک مسئله سنی هم میتواند درنظر گرفته شود. جوان فعلی است. یک باور جامعه شناختی عمومی وجود دارد که یک نسل دوبار نمیتواند انقلاب کند. انرژیاش در یک برهه ریخته میشود و به رو به رکود میگذارد. چنین وضعیتی در مورد نسل زد و هزاره در ایران ممکن است صادق باشد. پنجره نیروی انقلابی بودن این گروه مهم جمعیتی، برای همیشه باز نیست. جنبش بواسطه فداکاری این گروه جان گرفته و توسعه پیدا کرده، آیا موفقیتاش در گرو ماندن همین گروه در صحنه است؟ این گروه تا کی میتواند نیروی انقلاب باقی بماند؟
جنبش در عین اینکه اقبال جهانی پیدا کرد و محافل سیاسی مختلفی در دنیا را متوجه خود کرد، در بخش اثرگذاری با همان سرعت و برد موفق نبود. جنبش ویترین خوبی از ابتکارات را پیش گذاشت اما در بخش برداشت محصول در بیشتر صحنهها غایب بود. نیروی سیاسی عمدتا درگیر مسئله تعیین کنندگی گرانشی درون خود بود. در عین لابیگری و حضور خیابانی نتوانست در نقاط مهم ایده پردازی و تصمیم گیری دنیا، «مفاهیم» جدیدی از امنیت در خصوص و در رابطه با ایران را پیش رو بگذارد و آن را به منافع منطقه و بینالمللی پیوند بزند. از این رو جنبش در درون فضاهای ایرانی و رسانههای ایرانی ایزوله شد. یکی از مهمترین برنامههای سیاسی مخالفان در بیرون از ایران میتوانست این باشد که گفتمان «سیاست جدید ایران» را که ناظر بر پیش گذاشتن طرحهای جدید سیاسی در روابط بین المللی با رژیم بود، غالب و هژمون سازد. کمابیش تلاشهایی صورت گرفت، اما «سیاست جدید ایران» به مفهومی که «خواست» جریان مخالفان باشد، تبدیل نشد.
اما همچنان بحث شناسایی «آپارتایدجنسیتی» به عنوان جنایت علیه بشریت با توجه به ماهیت سرکوب و حذف زنان در ایران تحت حکومت اسلامی، میتواند گشایش مهمی بر سر محدودکردن فضای تعاملاتی رژیم در مجامع بینالمللی و مقدمهای بر سیاست منزویسازی رژیم در جامعه بینالمللی باشد.
رژیم نسبت به شناخت شکافها بسیار هشیار و خوش برنامه است. هر چه نیروهای سیاسی مخالف عمدتا متوجه پیروزی کمپ خود هستند، رژیم در کلیتش معطوف به بقا است و برای این کار از همه نیروهایش استفاده میکند.
توجه به تجربیات دیگر جوامع دیاسپورایی در نقشی که در تحولات سیاسی کشور مادرشان ایفا میکنند مهم است. بهویژه اینکه الگوی سرکوب همه آنها کمابیش از منطق دستکاری و کنترلگری مورد استفاده رژيم تبعیت میکند.
توجه به دینامیک و اهمیت کارزارهای آنلاین تبلیغاتی و تخریب اطلاعات از سوی رژیم بهویژه در فضای مجازی برای اختلاف میان مخالفان و کاربران آنلاین شبکههای اجتماعی و تجربههای متعدد تاثیر این کارزارهای پروپاگاندا در به شکست کشاندن دیگر جنبشهای سیاسی منطقه نیازمند توجه جدی و آگاهیبخشی است.
زنان به دلیل موقعیت ناشهروندی و بیحقوقی سیستماتیکی که دارند، در عین حال ویژگیهای پرفورماتیو کنار گذاشتن حجاب اجباری، امکان زنده نگهداشتن و خلق موقعیتهای اعتراضی -انقلابی ضد رژیم و دفاع از موقعیت «مخالف» ماندن را دارند. این به این معنا نیست که این جنبش سربسر فقط معطوف به زنان و حقوق آنهاست. اما این ظرائف در فریادهایی که نگران فمینیستی شدن انقلاب ایران است گم میشود. و به همین دلایل مقاومت زنان در ایستادگی شان در برابر حجاب، عادی تلقی میشود و این شکاف مهمی را در گفتمان شمول پذیری که ضرورتا باید بیشتر شهروندان را ذیل آن جمع کرد، بوجود میآورد.
بخش چهارم
سناریوهای محتمل
سناریوی اول : دوگروه بزرگ سلطنتطلبان و جمهوری خواهان نمایندههای سناریوی تغییرات هستند با این پیش فرض که باید برای دوره پیش رفتن به سمت فروپاشی نظام و پسانظام مجهز به برنامههای روشن و مسیرهای اعلامی باشند. این در حالی است که بالاگرفتن اختلافات فرم حکومت و هندسه آتی قدرت، گاهی در میان این دو گروه چنان شدید است که اساسا چشمانداز تغییر رژیم محو میشود و جای خود را به حقانیت یا برتر بودن یکی ازدو الگوی سلطنت یا انواع جمهوریها میدهد. بحثها بر سر الگوهای گذار یا حداقل همفکری بر سر آن، با جدال بر سر فرم آتی حکومت جابجا شده است. سناریوی اول البته حامل مزیتی است و آن اینکه به گروه بندیهای داخل دو جبهه آرایش منظمتری میدهد و سطح سازماندهی نیروها در میان آنها را بیشتر میکند.
سناریوی دوم: تداوم وضعیت نامشخص، متفرق و بیبرنامه فعلی است. نیروهای مخالف داخلی و عمدتا خارج از کشور منتظر موجهای اعتراضی جدید هستند و احتمالا بر سر هدایت یا کسب سرمایه سیاسی آن بار دیگر به جدال شعارهای (رتوریکی) بهویژه آنلاین میان آنها برمیگردیم و این خود تبدیل به منابع جدید بسیج و اعتبارزایی و اعتبارزدایی برای طرفین میشود. سناریوی دوم سناریوی فرسایش نیروهاست.
سناریوی سوم:برگشت به جمهوری اسلامی است. در غیاب سازوکار هماهنگ کننده و مقبول در میان مخالفان که بتواند پیشرویهای مختلف معترضان در داخل و ابتکارات آنها در خارج را تبدیل به یک پیروزی قابل ارجاع بکند، ناامیدی از تغییرات و نتیجه بخش بودن مبارزه ممکن است نگاههایی را متوجه بازیگری بکند که حداقلی از توانایی در انجام «کاری» دارد. متمایل شدن به جمهوری اسلامی در این فضای ذهنی تسهیل میشود.
سناریوی چهارم: بازگشت به ایده ائتلاف و همبستگی. این بار نه از طریق چهرهها یا گروههایی که یا به آن اعتقادی نداشتند یا آن را با شکست و بیتوجهی روبرو کردند. برگشت به ایده ائتلاف از طریق همفکری و تمرکز برای ترسیم راههایی که بتواند رژیم را به سقوط بکشاند. مقدم کردن براندازی بر هر ایده تقسیم قدرت پسینی.
سناریوی پنجم: نیروهای داخل ایستاده بر شرایطی که از دل زندگی روزمره و مقاومت آن خلق میشود و هر روز دامنه بزرگتر خیابانی پیدا میکند، گفتمان دربرگیرنده فعالی را پیش خواهند برد. پا داشتن در واقعیت و ضرورت تغییرات و سرعت عاجل آن و پیوند ناگسستنی مثمرثمر میان گروهها و شهرهای مختلف زمینه واقعی برای بسط گفتمانی خواهد شد که شاید بتوانیم به عنوان میهن دوستی دمکراتیک از آن پیش بینی داشته باشیم. این وضعیت همزمان با فروپاشی بیشتر حکومت در سازمانهای خدماتی و نهادهای عمومی دولت و تدریجا نیروهای نظامی شکل دهنده تغییرات رادیکال سیاسی خواهند بود. در این سناریو تغییرات بهشکل فنی و در حالت انفجاری رخ خواهد داد. بنابراین وزنه نیروهای سیاسی در این تحولات چندان بالا نیست.
سناریوی ششم: وارد شدن فاکتور یا فاکتورهای غیرقابل پیشبینی یا نسبتا محتمل همچون بهم خوردن راس قدرت، مرگ مسئولان و یا وقوع رویدادهای سیاسی منطقهای همچون جنگ و یا کودتا یا حمله نظامی که در فاصله بسیار کوتاه زمانی موازنه قدرت سیاسی به ضرر رژیم تغییر دهد. سناریوی محتملی که تا حدود زیادی نادیده گرفته میشود.
پیشنهادهایی متکی بر تجربه دوسالهی جنبش
- هر نیروی سیاسی که بخواهد بر جریان سرنگونی رژیم اثرگذاری داشته باشد باید بتواند از مجاری قانونگذاری به عنوان راهحل اثربخش استراتژیک بهره بجوید. متکی بر چنین منطقی، پیگیری لوایح حقوقی که بتواند روابط عادی و بهویژه امکان مذاکره جامعه جهانی با رژیم را محدود و مشروط کند، میتواند برای جبران اثربخش نبودن اقدامات مخالفان، در صحنه بینالمللی کارگر باشد: پیگیری نقش رژیم در معادلات اقتصاد جرم منطقه، مسئله قاچاق مواد مخدر و محرک علیه همسایگان ایران در منطقه و جهان، غیرقانونی کردن هرگونه عادی سازی روابط با رژیم، محدود کردن هرگونه گفتگوی بینالمللی با رژیم به قصد تضعیف شناسایی رژیم و ایجاد حساسیتهای بینالمللی در پی هر تجدید روابط یا گفتگویی با رژیم از آن جملهاند. [ناگفته پیداست که این مکانیسمها در پناه استراتژی کلانی همچون سلب شناسایی رژیم قابلیت تدوین دارند]
- شناسایی رژيم به عنوان یک رژیم آپارتاید جنسیتی میتواند ریل مناسب حقوقی انزواسازی باشد.
- بخش دیگری از این ابتکارات حقوقی به فراهم آوردن امکانهایی مربوط میشود که در جهت دستگیری و محاکمه سران جمهوری اسلامی در دادگاههای بینالمللی از طریق اثبات ارتکاب جنایت علیه بشریت و ارتکاب جنایت علیه صلح باشد.
- اخراج وابستگان رژیم از نهادهای جامعه مدنی بینالمللی و یا محافل آکادمیک
- شناسایی شبکه رسانهای و فکری و آکادمیک رژیم در غرب و منطقه
- گزارشگری رسانهها از اعتراضات و تجمعات میتواند نقش ضلع سوم بروز اعتراضات و تداوم آنها را برعهده بگیرد. بازتاب رسانهها از اعتراضات در مقیاس هر چند کوچک یا گمنام، به دیده شدن و مورد شناسایی قرار گرفتن اعتراضات در دوردست ترین نقاط ایران کمک کرده است. در پیش گرفتن استراتژی بازتاب یکسان رویدادها از همه نقاط و تاکید بر ویژگیهای خاص نقاطی که بهتازگی به دایره اعتراضات پیوستهاند میتواند در تثبیت مثلث اعتراضات کمک کننده باشد.
- در جریان فعالیت مخالفان در بیرون از کشور، گروههای لابی قدرتمندی شکل گرفته است. یا اینحال گاهی در جریان رقابت با یکدیگر و نفی دیگر گروهها این لابیها فعال میشوند. این قدرت جدید شکل گرفته گاه از مسیر اصلی تضعیف رژیم به بیراهه تضعیف دیگر مخالفان یا بیاعتبار کردن برنامه «مخالفتها» افتادهاند.
- نداشتن تمرین سیاسی یا ضعف شناخت از محیطی که نیروهای سیاسی در بیرون از ایران در بستر آن عمل میکنند، موجب نوعی تداخل فعالیتها و رقابتهای بیهدف میان گروههای مختلف شده. رقابتهایی که عمدتا در فضای آنلاین بروز متناوبی دارد و کارکردی بدون هدف. کشمکشهای آنلاین عمدتا جای خالی کنشورزی هدفمند معطوف به برنامه سیاسی فکر شده را گرفته ولی هموزن آن میتواند برای ساعاتی نقش بسیج سیاسی را بازی کند.
- مناقشات موازی در بعد جغرافیایی و زمانی همزمان با جنبش مهسا در ایران و کمی بعد از آن تاحدودی باعث شد، توجه جهانی یا تمرکز رسانهای سابق بروی تحولات داخلی سیاسی ایران از دست برود.
- مهمترین جمعبندی عمده مخالفان در سالگرد جنبش ضرورت ساختن استراتژی هماهنگ کننده زمانی و مکانی اعتراضات و استفاده از نیرو و توان بین المللی برای زدن یک «ضربه» بین المللی به رژیم است. ایده همبستگی در آینده نه برای تشکیل میزی از چهرهها و نامزدهای مختلف قدرت بلکه برای هم اندیشی در جهت تدوین یک استراتژی کلان اما هماهنگ و مؤثر میان مخالفان در همکاری با داخل کشور ضروری مینماید. جمهوری اسلامی را باید در زمره رژیمهای ویژه دستهبندی کرد. مخالفان این دست رژيمها باید بر از کار انداختن منابع «رزیلینس» [تابآوری] رژیم اتفاق نظر و همکاری عملیاتی مشترک داشته باشند. بدون تردید عبور کلی از رژیم یا راهبردی که به گفتگو با بخشهایی از رژیم باور دارد و آن را بخشی از برنامه سیاسی میداند، تفاوتهای مهمی را رقم میزند. روشن بودن در مورد موضع کنونی در قبال رژیم به ظهور آن هماهنگی و همزمانی در برنامه مبارزاتی کمک خواهد کرد.
این نوشته بعدا باز هم بروزرسانی خواهد شد.